ادامه :
از سال 1957 تا 1980 کومبز کتابی تحت عنوان بحران جهانی تعلیم و تربیت نوشت بیسوادی در بعضی کشورها ریشه کن و به اوج رشد جامعه رسید اما توسعه در اینجا جایگاهی نداشت تکنو کراتها جای ارباب ها را گرفتندو بر جامعه حاکم شدند و بعد نظریات ایوان ایلیچ (مدرسه زدایی) مطرح گردید سال 1957 (عصر اسپوتنیک) زنگ خطر نظریات کومبز دوباره روشن شد و انقلاب کپرنیک ایجاد گردید بمب اتم کشف شد و اولین سفینه با میمون به کره ماه رفت که این دوره به عصر تسخیر فضا نامگذاری شد در ادامه جنگ سرد بین شوروی و امریکا به وجود آمد و کنفرانس های زیادی از جمله در کالیفرنیا توسط جروم و برونر برگزار گردید در این کنفرانس برونر سخرانی کردو کتابی تحت عنوان فرآیند آموزش و پرورش نوشت و گفت براساس تجربیاتی که در سفر به شوروی کسب کردم در آموزش و پرورش ما دروندادها خوبست ولی فرایند خراب است در شوروی دانش آموزان در مقابل نیمروز مدرسه، یکروز به کارگاه می روند لذا گفت باید فرآیند یاددهی-یادگیری عوض شود که در نتیجه در امریکا و اروپا عوض شد و گفتند هر کس برای آموزش یک ایده و فکر خوب بدهد جایزه می گیرد این نهضت در دهه 80و90 در جنوب شرق آسیا هم توسعه پیدا کرد یعنی همان چگونه فکر کردن، مهارت های فرآیندی مهارت های حل مسئله دیوئی، راه فکر کردن و پژوهش، مهارت های یادگیری مادام العمر، مشاهده، جمع آوری اطلاعات و دسته بندی و فرضیه سازی، فرضیه آزمایی، تحلیل، تفسیر، نتیجه گیری، تعمیم، دلیل، ابزار سازی، مهارت های شهروندی، تعاون، همکاری، قانون مداری، مشارکت، نقد خود و جامعه از جمله مسائل مورد توجه در آمد در قرن 21 یادگیری برای دانستن، برای عمل کردن، برای زندگی کردن و برای با هم زیستن مطرح شد
و کارشناسان یونسکو کتابی تحت عنوان ( یادگیری گنج درون) نوشتند واهداف تعلیم و تربیت قرن 21 را مسایل فوق داشتند در ایران در سال 1995 وین هارلن یک کارگاه آموزشی اجرا کرد مدیران کل و کارشناسان پژوهش را جمع کردند و از تعلیم و تربیت جهان گزارش ارائه کردند و دروس علوم، زبان، سواد علم (IT) و ریاضی را به عنوان 4 درس محوری مطرح کردند این نهضت می بایست از آموزش و پرورش ابتدایی ایجاد می شد ولی جدی نبود ما 5/1 سال بعد در طرح ارزشیابی تیمز شرکت کردیم نتایج نشان داد که در 42 کشور رتبه 38 را از لحاظ مهارت های ریاضی و ... کسب کردیم. بعد روبیتر آمد و در جواب به این سؤال که مشکل ما کجاست پاسخ داد، همه چیز آموزش و پرورش شما خوبست فرآیند خوب نیست نتیجه مدار هستید در ادامه کیامنش آمد و آزمون ها را تحلیل کرد در پاسخ به آزمون آکواریم بچه های ما مفهوم فتوسنتز را مطرح کردند چون در آموزش و پرورش ما یک جواب هست و آن هم آنچه معلم گفته است بچه های دنیا در پاسخ به همین آزمون جواب های متنوعی را ارائه کردند از جمله، گیاه زیباست، ماهی زیباست، فضولات ماهی را گیاه استفاده می کند، اگر دشمن حمله کند ماهی پشت گیاه قرار می گیرد و ... چون هر سؤال یک پاسخ ندارد یعنی اینکه ما ارزشیابی را همانطور انجام می دهیم که درس داده می شود در حالی که آموزش و پرورش رودخانه روان است که هر کس به اندازه ظرف خود آب بر می دارد و نتیجه اینکه آموزش و پرورش یادگیری است و برای تغییر فرهنگ یاددهی و یادگیری باید حوصله داشت چون بطئی و کند است.
مقایسه رویکردهای نتیجه مدار و فرآیند مدار:
جامعه امروزی بشر پیشرفت های زیادی پیدا کرده است و به مدد فناوری اطلاعات توانسته بسیاری از مشکلات جامعه خود و جهان یکه در آن زندگی می کند بگشاید دیگر عصر آموزش و یادگیری به شیوه حافظه مداری که بر حفظیات و تکرار آن تأکید می کند سپری شده است و هدف آموزش و پرورش تربیت افراد خلاقی است که بتوانند فکر کنند و تفکر انتقادی داشته باشند اهل پژوهش و تحقیق باشند و به طور فزاینده به دانش ها، مهارت ها و نگرش هایی مجهز شوند که بتوانند خود ر ا با تغییرات سریع و غیر قابل تصور جامعه بشری هماهنگ کنند دانش آموزان امروزی باید ضمن داشتن سواد بالا، توانایی برقراری ارتباط، مهارت های زندگی و مهارت های تفکر برای تصمیم گیری و حل مسائل پیچیده جامعه بشری را بیاموزند تا بتوانند به عنوان یک شهروند در ساختن جامعه سالم جهانی گام بردارند طبیعی است در چنین دنیایی آموزش و پرورش نیازمند تغییرات جدی و فوری در اهداف، محتوای آموزشی، روش های یاددهی یادگیری و نظام ارزشیابی می باشد در غیراین صورت جامعه از یک پویایی لازم برخوردار نخواهد شد چرا که امروزه بخش عمده و اساسی انسان سازی و آینده سازی بر عهده تعلیم و تربیت رسمی گذاشته شده است و مهمترین رسالت این نهاد برنامه ریزی برای فرآیند آموزش و یادگیری است یعنی فرآیند انتقال دانش ها، مهارت ها، نگرش ها و به طور کلی دستاوردهای بشر از یک نسل به نسل دیگر و تربیت انسان های متفکر، خلاق و نوآور به منظور تولید و توسعه دانش تازه و تغییر رفتارهایی که در اثر تجربه حاصل می شود براساس برداشت هایی که روان شناسان از ماهیت یادگیری و اصول و قوانین حاکم بر آن دارند دیدگاههای متفاوتی نسبت به فرآیند آموزش و یادگیری، اهداف، محتوای آموزش و نهایتاً روش های ارزشیابی پیشرفت یادگیری پدید آمده است به طور کل می توان آن دیدگاهها را به دو رویکرد نتیجه مدار و فرآیند مدار تقسیم کرد به طور اجمالی به مقایسه آن می پردازیم:
1-رویکرد نتیجه مدار: آموزش و یادگیری نتیجه مدار برخواسته از دیدگاه روان شناسان رفتارگراست که در اواخر قرن 19 و قرم بیستم به سرعت رشد کرد رفتارگرایان اعتقاد دارند که همه رفتارهای انسان در اثر شرطی شدن آموخته می شوند و شرطی شدن پاسخی است که اولین بار جاندار به یک محرک بیرونی می دهد و آن پاسخ نتیجه مطلوبی به بار می آورد که در صورت پدیدار شدن مجدد محرک حیوان یا انسان پاسخ تقویت شده فعلی را تکرار می کند و با کنترل و در اختیار داشتن محیط می توان رفتار انسان را کنترل کرد انسان ها در برخورد با محرک های محیطی پاسخ های گوناگون از خود بروز می دهند که می توان آنها را گزینش کرده و پاسخ های مورد انتظار را تقویت کنیم لذا به معلمان توصیه می کنند به محض مشاهده رفتارهای مطلوب از سوی یادگیرنده آن را تقویت کنند تا به سرعت بیاموزند و پیشرفت کنند از نظر این دیدگاه عامل کنترل شده رفتار انسان تنها محیط است و نه فرآیندهای ذهنی و شناختی، یعنی انسان در یک جبر محیطی قرار دارد و رفتارهایش، پاسخ های تقویت شده ای است که به محرک های محیط می دهد رفتارگرایان کلیه رفتارهای پیچیده انسان را که در اثر یادگیری حاصل می شود به عناصر ساده از نوع رفتارهای محرک-پاسخ قابل تجزیه میدانند لذا در جریان آموزش و یادگیری باید فعالیت های پیچیده را به چندین رفتار ساده محرک تقسیم کرد و سپس با تقویت این رفتارهای متوالی یادگیری رابه سوی فعالیت های پیچیده هدایت کرد اسکینر با طرح این موضوعات روش آموزش برنامه ای و استفاده از ماشین آموزش را برای معلمان و دانش آموزان ابداع کرد در آموزش های مبتنی بر رویکرد رفتارگرایی هدف های کلی آموزشی باید تا سطح هدف های عینی ور فتاری یعنی رفتارهای قابل مشاهده واندازه گیری تجزیه شوند و در سه حیطه شناختی، روانی حرکتی، عاطفی و در سطوح مختلف از رفتارهای ساده تا پیچیده طبقه بندی شوند و دست یابی به هدف های سطوح بالاتر در هر حیطه مستلزم رسیدن و عبور از هدف های سطح پایین تر است. تجزیه هدف ها در آموزش و یادگیری نتیجه مدار از آن جهت اهمیت دارد که کار آموزش و ارزشیابی پیشرفت یادگیری را برای معلم آسان می کند هدف های رفتاری که معمولاً در ابتدایی در طراحی منظم آموزشی (طرح درس) از سوی معلم نوشته می شود مجموعه ای از رفتارهای قابل مشاهده اند که انتظار می رود از یادگیرنده در پایان درس سر بزند و معلم موظف است با آموزش های عینی میزان پیشرفت تحصیلی دانش آموزان را در پایان تدریس اندازه گیری کند به طور کلی در رویکرد نتیجه مدار فرآیند تعیین هدف ها، انتخاب و سازماندهی محتوا و روش های آموزش و یادگیری و تعیین نظام ارزشیابی پیشرفت تحصیلی همگی با توجه به نتیجه نهایی که همان رفتارهای قابل مشاهده و اندازه گیری در دانش آموزان است صورت می گیرد در نقد این دیدگاه باید گفت اولاً رفتارهای انسان بسیار پیچیده است و به آسانی نمی توان انتظار داشت که در برابر محرک های خاص رفتارهای معینی از خود بروز دهد رفتارهایی مانند تحلیل، تغییر، استدلال، حل مسئله، قضاوت و ارزشیابی را نمی توان در قالب رفتارهای ساده محرک پاسخ توجیه کرد ثانیاً آموزش های مبتنی بر رویکرد نتیجه مدار به یادگیری سطحی، کورکورانه و طوطی وار منتهی می شود ثالثاً در این رویکرد بیشتر به نتیجه یادگیری تاکید می شود و به درگیری مستقیم و فعال یادگیرنده در تجارب یادگیری کمتر توجه می شود شاگرد نقش منفعلی دارد و همه چیز به وی تحمیل می شود مطالب زیادی را مجبور است حفظ کند و عیناً آنها را تکرار نماید لذا منجر به سلب قدرت خلاقیت و نواویر از وی می شود چنین تعلیم و تربیتی بسیار خشک، ماشینی و مکانیکی است رابعاً این رویکرد بیشتر معلم مدار است وارزشیابی بیشتر بر بازده و نتیجه یادگیری تاکید دارد و کمتر به فرآیندهای ذهنی و کوششی شاگر برای یادگیری اهمیت می دهد این ارزشیابی نمی تواند نحوه بکارگیری دانش ها، مهارت ها و نگرش های دانش آموز را در جریان عمل مورد ارزشیابی قرار دهد ارزشیابی پیشرفت تحصیلی به دنبال آن است تا میزان پیشرفت یادگیرنده را در نیل به هدف های آموزشی یعنی رفتارهای قابل مشاهده که انتظار می رود در پایان درس از یادگیرنده سربزند مورد سنجش قرار دهد یعنی میزان تحقق هدف ها، و سایر نقش های ارزشیابی بی تفاوت اند.
2-رویکرد فرآیند مدار: نظریه شناختی در مقابل نظریه رفتار گرایی که به نتیجه وبازده یادگیری توجه می کرد به چگونگی و نقش فرآیند های ذهنی در یادگیری اهمیت می دهد از نظر شناخت گرایان یادگیری ایجاد تغییر در ساخت شناختی و فرآیند های ذهنی است یعنی رخدادهای که در ذهن انسان اتفاق می افتد و قابل مشاهده نیستند مانند تعبیر و تفسیر کردن، کشف کردن، دسته بندی کردن، طرح فرضیه ها، تعمیم یافته ها و ... که اساس یادگیری را تشکیل می دهند شناخت گرایان اعتقاد دارند که کل چیزی بیش از اجزای تشکیل دهنده آن است لذا به معلمان توصیه می کنند که در جریان آموزش و یادیگری یادگیرنده را با یک موقعیت کلی ومسئله ای روبه رو کنند تا نوعی عدم تعادل در آنان ایجاد شود در چنین وضعی فرایند تفکر و یادگیری آغاز می شود اگر نتواند با ساخت شناختی قبلی خود مسئله را حل کند مسئله را حل کند سعی می کند با تلاش بیشتر و جمع آوری اطلاعات طرح فرضیه ها و آزمون آنها راه حل مناسبی برای مسئله پیدا کند لذا مرتب تجارب قبلی وی بازسازی می شود و ساخت های ذهنی او نوسازی می گردد براساس دیدگاه فرآیند یادگیرنده در برخورد با محرک های محیط اتوماتیک واکنش نشان نمی دهد بلکه ذهن فعال او مرتب به تجزیه و تحلیل اطلاعات دریافت شده می پردازد و دانش ها و مهارت ها و نگرش های خود را شکل می دهد و به نوعی به خود راهبری و خود ارزشیابی که دو مؤلفه اساسی یادگیری شناختی محسوب می شوند می رسد نقش معلم با توجه به اهداف آموزشی ایجاد فرصت های مناسب برای یادگیری است فرصت هایی که دانش آموزان بتوانند با دست ها، حواس، عواطف واندیشه خود کار کنند در این جریان معلم مرتب موانع یادگیری را از سر راه بر می دارد و یادگیری را در مسیر مناسب هدایت می کند یعنی نقش معلم راهنمایی است و نقش اصلی را یادگیرنده برعهده دارد لذا در رویکرد فرایند مدار اولاً فعالیت هاو فرآیندهای ذهنی یادگیرنده مهمتر از رفتارهای بیرونی است که از وی مشاهده می شود ثانیاً به سطح آمادگی و تجارب قبلی یادگیرنده توجه می شود لذا معلمان قبل از تدریس درس جدید با کاربرد ارزشیابی تشخیصی سطح دانش پایه و تجارب قبلی یادگیرنده را مشخص می کنند ثالثاً در جریان یادگیری نقشی فعال دارد یعنی تعامل جسمی، عقلی و عاطفی با موضوع یادگیری دارند روش های آموزشی بیشتر فعال، اکتشافی و زنده است نقش اساسی را یادگیرنده دارد و معلم نقش راهنما را بازی می کند رابعاً هدف ها، محتوا، روش ها و راهبردهای تدرس و نحوه ارزشیابی پیشرفت یادگیری همگی با توجه به نیازها، توانایی ها و علایق یادگیرنده طراحی و اجرا می شوند خامساً معلم باید محتوا و مراحل تدریس را طوری سازماندهی کند که دانش آموزان با موقعیت های نامعین، پرسش برانگیز و مسئله ای روبرو شوند تا از نظر درونی بر انگیخته شوند معنا چیزی نیست که در سخنان معلم یا محتوای کتاب نهفته است بلکه معنا در اثر دریافت و پردازش اطلاعات در ذهن یادگیرنده به وجود می آید تاکید بر فعالیت های گروهی و یادگیری مشارکتی در این رویکرد اساسی است در رویکرد فرایند مدار برای ارزشیابی حداقل چهار نقش قائلند:
1-تشخیص میزان تحقق هدف های یک برنامه
2-نقش تصمیم گیری یعنی مدیران و معلمان و طراحان برنامه می توانند براساس اطلاعات بدست آمده از طریق ارزشیابی تصمیمات خود را اتخاذ نمایند.
3-نقش قضاوت و داوری
4-نقش پاسخ گویی روش ها و ابزارهای اندازه گیری در رویکرد نتیجه مدار همان استفاده از ابزارهای اندازه گیری عینی مانند انواع آزمون هاست که تهیه وتولید پاسخ از سوی آزمون شونده ضروری نیست بلکه شاگر تنها پاسخ را از میان پاسخ های عرضه شده انتخاب می کند این ارزشیابی به نمره وابسته است در مقابل در ارزشیابی فرآیند مدار به دلیل آنکه چگونه آموختن مهمتر از بازده و نتایج یادگیری است ارزشیابی بخشی از فرآیند آموزش و یادگیری محسوب می شود که به صورت تدریجی و مرحله به مرحله است و به ارزشیابی حالتی غیر رسمی می دهد و مبتنی بر عملکرد یادگیرنده است که از طریق آن، شیوه بکارگیری دانش ها، مهارت ها و نگرش های فراگیران در جریان عمل مورد اندازه گیری و سنجش قرار می گیرد لذا رقابت و مقایسه و ترس و اضطراب حاکم نیست معلم فرصت می یابد تا با عادات گوناگون یادگیری فراگیران و نحوه عملکرد آنها در موقعیت های مختلف آموزشی و یادگیری آشنا شود و از طریق دریافت بازخورده یا مناسب برای کیفیت بخشی بیشتر به روش های آموزشی خود و نحوه یادگیری فراگیران اقدام کند و لذا از روش های گوناگون مثل مشاهدات ، فهرست های وارسی رفتار، معیارهای درجه بندی، آزمون های عملکردی و ... استفاده می کند بجای روش های کلیشه ای از روش های گوناگون تدرس استفاده می شود بجای نمره یادگیری مهم است به جای تغییرات سطحی و زود گذری تغییرات پایدارتر مهم است..
|